برچسب : نویسنده : sadowliswriting بازدید : 170
می دانم
می دانم
تو از این جمله های به گمان خودت رمانتیک من حالت به هم می خورد, تنها ناگهان چشمم به گوشه ی چپ آسمان افتاد و دیدم که غروب نازک و صورتی رنگ است, دوست داری لمسش کنی. شبیه به بدن برهنه ی گرمی می ماند که آرام نفس می کشد و تو با خودت می گویی لمس این تن حسی چه می تواند داشته باشد...
دلم می خواست یا هم غروب را تماشا کنیم. نه هر غروبی را... این غروب نازک و صورتی رنگ را...
29 بهمن 97...برچسب : نویسنده : sadowliswriting بازدید : 117
برچسب : نویسنده : sadowliswriting بازدید : 162
برچسب : نویسنده : sadowliswriting بازدید : 162
برچسب : نویسنده : sadowliswriting بازدید : 157
برچسب : نویسنده : sadowliswriting بازدید : 139
برچسب : نویسنده : sadowliswriting بازدید : 164
برچسب : نویسنده : sadowliswriting بازدید : 113
برچسب : نویسنده : sadowliswriting بازدید : 98
مختصر و یا مفصل
هر طور که شد. می خواهم روزانه هایم را ثبت کنم. امیدوارم (چه عجیب که هنوز به خود امید دارم) بتوانم این تصمیم را اجرا کنم. گاهی حتی توان نگاه کردن به چیز ها را ندارم چه برسد به نوشتن... به اندیشیدن...
از امشب باید شروع کنم. اگر یادم نرود... حافظه ی من عجیب است. هیچ چیز را فراموش نمی کند در عین حال هیچ چیز را به یاد هم نمی آورد.
29 بهمن 97...برچسب : نویسنده : sadowliswriting بازدید : 157